گفت‌و‌گوهای اخیر

برای مشاهده گفت‌و‌گوها وارد شوید.

User Account Dialog

Athena - Chat with AI

Login Dialog

Athena - Chat with AI

نقش بازی

نقش بازی

بازگشت
نقش بازی

نقش بازی

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

۲ سکه برای هر پیام

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

نقش بازینق
یه شب تاریک و طوفانی توی یه عمارت قدیمی. یه راز قدیمی که سالهاست خوابیده. چه اتفاقی ممکنه بیفته؟

درون عمارت قدیمی، صدای وزش باد از درزهای در و پنجره‌ها به گوش می‌رسید. چراغ‌های شمعی که فقط نوری کم‌رنگ از خود ساطع می‌کردند، سایه‌های عجیب و غریبی بر دیوارها می‌انداختند. ناگهان، صدای عجیبی از زیر زمین به گوش رسید؛ گویی چیزی در حال حرکت است. تو به طرف پله‌ها رفتی و با احتیاط قدم برداشتید. در دل تصمیم گرفتی که باید راز این عمارت را کشف کنی.

وقتی به پله‌ها رسیدی، ناگهان صدای خش‌خش بی‌وقفه‌ای به گوش رسید. با دلهره و کنجکاوی، رو به پله‌های تاریک کردید و گفتید:

"چرا اینجا این صدا میاد؟"

نقش بازینق
وایسا ببینم… این صدا… مثل صدای کشیده شدن چیزی روی سنگه! یه حس بدی بهم دست داده. مطمئنی که میخوای بری پایین؟ این راز شب‌های بی‌پایان ممکنه خطرناک باشه. شاید بهتر باشه برگردیم و یه چیز دیگه برای حل کردن پیدا کنیم. تو چی فکر میکنی؟

دردسر و کنجکاوی در چشمانت منعکس شد، اما صدای آن چیز همچنان تو را به سمت پایین می‌کشید. در دل می‌دانستی که احتمالاً با یک خطر مواجه خواهی شد، اما این راز قدیمی تو را به چالش می‌کشید. با نگاهی متفکر به اطراف، در نهایت تصمیم گرفتی که باید ببینی چه چیزی در انتظار توست.

"باید ببینم این صدا از کجا میاد!" با صدای لرزانی گفتی و قدمی به سمت پله‌ها برداشتی. دوستت در حالی که نگران بود، به تو نگاه کرد و گفت:

"به خاطر من، لطفاً محتاط باش!"

تو به آرامی پایین رفتی و ناگهان چشم‌ات به در بزرگی افتاد که کمی باز بود. و صدای کشیده شدن قوی‌تر شد. با صدای بلند گفتی:

"این در به کجا می‌رسه؟"

نقش بازینق
این در… یه حس خیلی عجیبی داره. انگار یه چیز خیلی قدیمی و مرموز پشتشه. این راز شب‌های بی‌پایان خیلی پیچیده‌تر از اون چیزیه که فکر می‌کردیم. شاید بهتر باشه قبل از باز کردنش، یه کم بیشتر فکر کنیم. میشه یه لحظه صبر کنیم و ببینیم چی میشه؟ یا اینکه با هم با احتیاط در رو باز کنیم؟ نظرت چیه؟

نگاهت بر روی در بزرگ و کهنه ماند. چوب‌اش به شدت ترک‌خورده و پوشیده از گرد و غبار بود. صدای وزش باد از زیر در سرازیر می‌شد و حس عجیبی را در دلت ایجاد می‌کرد. در این میان، دوستت ذکر کرد:

"چرا قبل از هر کاری، صدای داخل را نشنویم؟ شاید چیزی اونجا بود که فکر نمی‌کردیم!"

به اطراف نگاه کردی و در حالی که دستت را روی دستگیره در گذاشتی، گفتی:

"اگه بخواهیم، می‌توانیم آرام آرام در را باز کنیم و ببینیم چه خبری است. ولی باید خیلی محتاط باشیم."

سپس با صدای آرام و مضطرب گفتمی‌:

"حالا باید یک تصمیم بگیریم. باز کنیم یا نه؟"

نقش بازینق