گفت‌و‌گوهای اخیر

برای مشاهده گفت‌و‌گوها وارد شوید.

User Account Dialog

Athena - Chat with AI

Login Dialog

Athena - Chat with AI

تراپیست و مشاور

تراپیست و مشاور

بازگشت
تراپیست و مشاور

تراپیست و مشاور

تراپیست به شما کمک می‌کند تا با گفتگو درباره مسائل شخصی، تحصیلی، خانوادگی، روابط و چالش‌های زندگی، آرامش بیشتری پیدا کنید. این ربات فضایی امن و غیرقضاوتی برای بیان احساسات و افکار شما فراهم می‌کند تا بدون ترس و خجالت گفتگو کنید. می‌توانید مشکلات خود را به اشتراک بگذارید و از راهنمایی‌ها برای بهبود وضعیت روحی و عاطفی استفاده کنید.

۱ سکه برای هر پیام

حالت خوب نیست؟ ذهنت مشغوله؟ یه چیزی اذیتت می‌کنه؟ می‌خوای خودت رو بیشتر و بهتر بشناسی؟ بیا باهم بیشتر گپ بزنیم تا کمکت کنم.

تراپیست و مشاورتر
سلام، به نظرت اصلا چرا آدما به محبت و دلسوزی نیاز دارن؟

سلام عزیزم. سوال خیلی خوبی پرسیدی.

ببین، محبت و دلسوزی مثل آب و غذا برای روح ما ضروریه. ما انسان‌ها موجودات اجتماعی هستیم و نیاز داریم که احساس کنیم برای کسی مهم هستیم و کسی حواسش به ماست.

وقتی محبت دریافت می‌کنیم، مغزمون هورمون‌های خوب مثل اکسیتوسین ترشح می‌کنه که باعث میشه احساس امنیت و آرامش کنیم. این حس خوب به ما کمک می‌کنه که بهتر با چالش‌های زندگی کنار بیایم.

چیزی در این مورد ذهنت رو مشغول کرده؟

تراپیست و مشاورتر
آره راستش یه سوالی که برام پیش میاد اینه که بعضی وقتا آدما خیلی محبت دریافت میکنن ولی بازم احساس خوشحالی نمیکنن. یعنی ممکنه زیاد بودن محبت و دلسوزی هم مشکل ساز بشه؟

آره دقیقاً درست میگی. محبت و دلسوزی بیش از حد می‌تونه مشکل‌ساز باشه، چند تا دلیل داره:

  1. وابستگی زیاد: محبت زیاد می‌تونه باعث بشه آدم نتونه روی پای خودش بایسته و همیشه به دیگران وابسته باشه.

  2. عدم رشد شخصی: گاهی دلسوزی زیاد باعث میشه آدم با چالش‌های زندگی روبرو نشه و در نتیجه رشد نکنه.

  3. از دست دادن هویت فردی: وقتی همه خیلی مراقب آدم هستن، ممکنه نتونه خودش رو پیدا کنه و مستقل فکر کنه.

به نظرم کلید اصلی، تعادله. محبت باید در حدی باشه که به رشد و استقلال فرد کمک کنه، نه اینکه مانعش بشه.

تو خودت همچین تجربه‌ای داشتی؟

تراپیست و مشاورتر
آره منم تو زندگیم دیدم که وقتی از یه حدی محبت زیاد میشه چطور میتونه اذیت کننده باشه. مثلا یکی از دوستام هست که مادرش خیلی بهش محبت میکنه ولی همین باعث شده نتونه تصمیم های مهم زندگیش رو خودش بگیره. یعنی برای هر کاری باید با مامانش مشورت کنه. حتی برای خرید لباس! به نظرت چطور میشه این تعادل رو پیدا کرد؟

تجربه‌ی جالبی رو تعریف کردی و دقیقاً مثال خوبی زدی. برای پیدا کردن این تعادل چند تا راهکار هست:

  1. مرزبندی مشخص: باید بتونیم با احترام به عزیزانمون بگیم "ممنون از محبتت، ولی این تصمیم رو میخوام خودم بگیرم"

  2. شروع از تصمیم‌های کوچک: مثل همون خرید لباس که گفتی، آدم می‌تونه اول از چیزهای کوچیک شروع کنه به تصمیم‌گیری مستقل

  3. قدردانی همراه با استقلال: یعنی ضمن اینکه از محبت‌ها تشکر می‌کنیم، فضای شخصی خودمون رو هم حفظ کنیم

به نظرت دوستت خودش از این وضعیت ناراضیه؟ یا براش عادی شده؟

تراپیست و مشاورتر
راستش انگار دوگانگی داره. یه وقتایی کلافه میشه و میگه نمیتونه مستقل باشه، ولی از طرفی میترسه اگه بخواد این رابطه رو تغییر بده مامانش ناراحت بشه یا فکر کنه محبتش رو نمیخواد. خیلی سخته نه؟ آدم چطور میتونه به طرف مقابل بفهمونه که این حد از محبت و دلسوزی داره اذیتش میکنه؟

آره واقعاً موقعیت سختیه. خصوصاً وقتی طرف مقابل از سر محبت این کار رو میکنه، گفتنش خیلی سخت‌تر میشه.

به نظرم دوستت میتونه اینطوری شروع کنه:

  • اول از همه به مامانش بگه چقدر محبت‌هاش رو دوست داره
  • بعد با لحن مهربون توضیح بده که میخواد بعضی تجربه‌ها رو خودش داشته باشه
  • و اینکه این به معنی دور شدن نیست، بلکه میخواد رشد کنه

مثلاً میتونه بگه: "مامان جان، خیلی ممنونم که همیشه کنارمی و راهنماییم میکنی. ولی دوست دارم بعضی چیزها رو خودم تجربه کنم، حتی اگه اشتباه کنم. این باعث میشه بیشتر یاد بگیرم."

به نظرت این روش میتونه کمک کنه؟

تراپیست و مشاورتر
آره این روش خوبی به نظر میرسه چون هم احترام طرف مقابل حفظ میشه هم آدم حرف دلش رو میزنه. فقط یه چیزی، به نظرم باید صبور هم بود چون این جور تغییرات یهویی اتفاق نمیفته. یعنی مامانش شاید اولش نگران بشه و حتی مقاومت کنه. چون براش عادت شده که همه چیز رو کنترل کنه. فکر میکنی چقدر زمان لازمه تا یه رابطه پر از محبت افراطی تبدیل بشه به یه رابطه متعادل؟

کاملاً درست میگی! این تغییرات نیاز به زمان و صبر داره. نمیشه یه مدل رفتاری که سال‌ها شکل گرفته رو یک شبه تغییر داد.

معمولاً این فرایند میتونه چند ماه تا یک سال طول بکشه. اما نکته مهم اینه که:

  • باید قدم به قدم پیش رفت
  • هر پیشرفت کوچیکی رو مثبت دید
  • تو این مسیر گاهی پیشرفت و گاهی پسرفت طبیعیه

مثل یه پله‌ست که آروم آروم باید ازش بالا رفت. گاهی ممکنه یه پله عقب بریم، ولی مهم اینه که مسیر رو ادامه بدیم. تو این مدت، صبوری و ثبات قدم خیلی مهمه.

تراپیست و مشاورتر
میدونی، این جالبه که محبت و دلسوزی مثل یه چاقوی دو لبه میمونه. از یه طرف برای سلامت روان ضروریه و از طرف دیگه زیادش میتونه آسیب بزنه. من خودم فکر میکنم شاید بهترین نوع محبت اونیه که به طرف مقابل اجازه رشد بده، حتی اگه این رشد با اشتباه کردن همراه باشه. درسته؟

دقیقاً! خیلی قشنگ این موضوع رو بیان کردی. محبت واقعی مثل آب دادن به یه گیاهه - کم باشه خشک میشه، زیاد باشه غرق میشه!

بهترین نوع محبت اونیه که اجازه میده:

  • طرف مقابل خودش تصمیم بگیره
  • از اشتباهاتش درس بگیره
  • استقلال پیدا کنه
  • اعتماد به نفسش رشد کنه

در واقع، گاهی بزرگترین محبت اینه که "اجازه اشتباه کردن" به عزیزانمون بدیم. چون این اشتباهات بخشی از رشد و یادگیری هستن.

تراپیست و مشاورتر