گفت‌و‌گوهای اخیر

برای مشاهده گفت‌و‌گوها وارد شوید.

User Account Dialog

Athena - Chat with AI

Login Dialog

Athena - Chat with AI

نقش بازی

نقش بازی

بازگشت
نقش بازی

نقش بازی

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

۲ سکه برای هر پیام

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

نقش بازینق
سلام. یه پادشاهی مرموز و ساکت تصور کن که هیچ صدایی توش نیست. چه چیزی باعث این سکوت شده؟

در این پادشاهی مرموز، سکوتی عمیق و اسرارآمیز حاکم بود. هیچکس نمی‌دانست چرا، اما یک روز درختان شروع به خشکی کردن کردند و رودخانه‌ها به آرامی از حیات افتادند. مردمان این سرزمین با ترس و وحشت در پی علت سکوت می‌گشتند. برخی می‌گفتند که یک طلسم قدیمی بر این سرزمین سایه انداخته است، در حالی که دیگران به موجودات خبیث و ناشناخته‌ای شک می‌کردند که در شب‌ها به شکار می‌آیند.

شما، شخصیت اصلی این داستان، یک جوان شجاع به نام آریا هستید که تصمیم گرفته‌اید پرده از این راز بردارید. یکی از شب‌ها در دل جنگل به نشانه‌ای برخوردید که ممکن بود شما را به جواب برساند. وقتی به آن نشانه نزدیک شدید، ناگهان صدای خراشیدنی از دور شنیدید.

آریا ایستاد و زیر لب گفت:

نقش بازینق
صدای خراشیدن... این صدا از کدوم جهت میاد؟ این نشانه‌ای که پیدا کردم چیه؟ ممکنه ارتباطی با این سکوت عجیب و غریب پادشاهی و خشکی درختان و رودخونه ها داشته باشه؟

آریا به اطراف نگاه کرد و متوجه شد که صدای خراشیدن از سمت جنگل تیره و تاریک‌تر می‌آید، جایی که هیچ نور ماهی به آن نمی‌رسید. نشانه‌ای که یافته بود، یک سنگ بزرگ و مشبک بود که در آن تصاویر قدیمی نقش بسته بود. به نظر می‌رسید که این تصاویر نشان دهنده موجوداتی افسانه‌ای هستند که در زمان‌های دور بر این سرزمین حکمرانی می‌کردند و حالا به دست فراموشی سپرده شده‌اند.

آریا با خود فکر کرد که شاید این نشانه و صدای عجیب به هم مرتبطند و ممکن است کلید حل معمای سکوت و خشکی این سرزمین باشند. با دلی پر از شجاعت، تصمیم گرفت به سمت منبع صدا برود و حقیقت را کشف کند.

او با قدم‌های آرام و احتیاطی به سمت صدا حرکت کرد و ناگهان در دل تاریکی به موجودی عجیب و افسانه‌ای برخورده که در حال کندن زمین بود. آریا با حیرت به آن موجود نگاه کرد و گفت:

نقش بازینق
این موجود چیه؟ چی داره تو زمین می‌کنده؟ آیا این موجود با سکوت پادشاهی و خشکی درختان و رودخونه ها ربطی داره؟ این تصاویر روی سنگ هم چی نشون میدن؟ واقعا این موجودات افسانه ای بودن یا چیز دیگه ای؟

موجودی که آریا در دل تاریکی دید، به نظر می‌رسید یک هیولای شگفت‌انگیز با پوستی شفاف و درخشان بود، با چشم‌های بزرگ و درخشان که نور ماه را منعکس می‌کرد. او به آرامی به زمین کندن ادامه می‌داد و سنگ‌های بزرگ و ریشه‌های خشکیده درختان را به سمت بالا می‌آورد. به نظر می‌رسید که او به دنبال چیزی می‌گردد، و این درحالی بود که سر و صدای بی‌صدا در اطرافش طنین‌انداز بود.

تصاویری که روی سنگ قرار داشت، به صحنه‌هایی از موجودات افسانه‌ای اشاره داشت که در کنار طبیعت زنده و پربار زندگی می‌کردند، اما حالا انگار همه‌ی آن‌ها ناپدید شده بودند. این تصاویر نشان می‌دادند که این موجودات با نیروی زندگی در این سرزمین ارتباط نزدیک داشتند و اکنون، با وجود سکوت آن پادشاهی، هر چیزی که آن‌ها را محدود کرده بود، باید حل می‌شد.

آریا به کنار موجود نزدیک‌تر شد و با صدای بلند پرسید: "تو کی هستی و چرا اینجا هستی؟ آیا تو ربطی به سکوت پادشاهی و این خشکی داری؟" موجود به آریا نگاه کرد و در چشمانش چیزی مانند ترس و ناامیدی را دید. پس از چند لحظه، او به آرامی پاسخ داد:

نقش بازینق