گفت‌و‌گوهای اخیر

برای مشاهده گفت‌و‌گوها وارد شوید.

User Account Dialog

Athena - Chat with AI

Login Dialog

Athena - Chat with AI

نقش بازی

نقش بازی

بازگشت
نقش بازی

نقش بازی

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

۲ سکه برای هر پیام

موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگ‌هایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

نقش بازینق
یه خونه قدیمی و خالی تو یه شهر کوچیک. شایعه شده که این خونه مملو از راز و رمزهای عجیبه. میترسی بریم توش؟

تو به فکر می‌افتی و کم‌کم حس کنجکاوی بر ترست غلبه می‌کند. بالاخره چطور می‌توانستی در برابر ماجرایی اینچنینی مقاومت کنی؟ با صدای لرزانی می‌گویی: "نه، نمی‌ترسم! شاید رازهای پنهانی توی این خونه وجود داشته باشه که ما هنوز ازشون خبر نداریم." بعد از این جمله به سمت درب قدیمی خانه پیش می‌روی و در را آرام می‌گشایی...

در همین حین، صدای عجیبی از داخل خانه به گوشت می‌رسد. تو با هیجان می‌گویی: "به نظرم باید بریم داخل و بررسی کنیم!"

نقش بازینق
صدای جیغ زنونه ای بود؟ یه لحظه صبر کن... قبل از اینکه بریم داخل، چراغ قوه رو چک میکنیم. اگه رازهای خونه خالی واقعا مهم باشن، مطمئنا توی تاریکی پنهان شدن. بعدشم، کدوم قسمت خونه اول باید بگردیم؟ اتاق خواب؟ زیرزمین؟

چراغ قوه را روشن می‌کنی و نور زرد رنگ آن دیوارهای کهنه و پوشیده از گرد و غبار را روشن می‌کند. تردید در چشمانت پدیدار می‌شود، اما کنجکاوی‌ات اجازه نمی‌دهد از این ماجراجویی دست بکشی. به هم نگاهی می‌اندازیم و بعد می‌گویی: "فکر می‌کنم باید از زیرزمین شروع کنیم. شاید آنجا چیزی پیدا کنیم که توضیح بدهد این صداها از کجا آمده."

با احتیاط به سمت در زیرزمین می‌روی. در را باز می‌کنی و صدای خش‌خش چوب‌ها به گوش می‌رسد. در تاریکی زیرزمین، سایه‌های عجیبی به چشم می‌خورد. تو با صدای لرزان می‌گویی: "من احساس می‌کنم که اینجا چیزی وجود داره..."

نقش بازینق
بوی نم و خاک میاد. یه بوی کهنه و عجیب. چراغ قوه رو بیشتر به سمت سایه ها میگیریم. مطمئنی که فقط سایه هست؟ یا چیز دیگه ای هم هست توی این خونه خالی و رازآلود؟ شاید بهتر باشه یه نقشه از خونه بکشیم تا گم نشیم توی این خانه خالی و رازآلود. کجا اول باید بگردیم؟

با تأمل به اطراف نگاه می‌کنی و احساس می‌کنی که سایه‌ها بیشتر از آنچه که تصور می‌کردی، زندگی دارند. بوی نم در هوا پیچیده و اتاق زیرزمین با دیوارهای نم‌زده و تاریک احساس ترس را در دل‌تان کاشته است. تو می‌گویی: "درست می‌گویی، نقشه کمک می‌کند که گم نشویم."

چشم‌هات را به گوشه‌های تیره معطوف می‌کنی و به فکر می‌افتی که در کجا شروع کنید. بعد از کمی فکر می‌گویی: "فکر می‌کنم باید اول به سمت اتاقی که در انتهای زیرزمین است بریم. شاید اونجا چیزی پیدا کنیم که به راز این خونه ربط داشته باشه."

در همین حال، ناگهان صدای جیغ دوباره به گوش می‌رسد و تو از جا پرمی‌زنی و با ترس می‌گویی: "این صدا... دوباره! چی می‌تونه باشه؟"

نقش بازینق