گفتوگوهای اخیر
Login Dialog
Athena - Chat with AI

نقش بازی

نقش بازی
موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگهایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم
موضوع داستان رو بگو یا اینکه خودت شروع کن. من داستان رو ادامه میدم و بر اساس دیالوگهایی که میگی با هم دیگه داستان رو پیش میبریم

کوهنوردان با شور و شوق آماده شدند و با تجهیزات کامل به سمت تپه جنزدگان راه افتادند. هوا سرد و وزش باد باعث شده بود که احساس ترس و هیجان در دلهایشان جمع شود. وقتی به پای تپه رسیدند، یکی از آنها گفت:
"آیا واقعاً باید اینجا بمونیم؟ داستانها درباره این تپه ترسناک هستند..."

صدا مانند زمزمهای بود که به آرامی در باد میپیچید. کوهنوردان با دلهره به هم نگاه کردند. یکی از آنها که شجاعتر بود، قدمی به جلو برداشت و با صدای بلند گفت:
"بیایید، نمیتوانیم بگذاریم این صدا ما رو بترسونه. بیایید ببینیم منبعش کجاست!"
اما قبل از اینکه کسی حرکتی کند، ناگهان سایهای بزرگ و تاریک از بالای تپه به پایین آمد و به سرعت به سمت آنها نزدیک شد. یکی از کوهنوردان جیغ کشید و گفت:
"ای بابا! این دیگه چی بود؟!"

وقتی کوهنورد دوربینش را بررسی کرد، در عکس، موجودی عظیمالجثه و شفاف با چشمان سرخ و درخشان به نظر میرسید. اما در کنار این موجود، سایههای دیگری نیز ظاهر شده بودند که به طور غیر طبیعی از زمین بلند میشدند. این سایهها به شکل انسان بودند، اما حرکاتشان به طرز عجیبی غیرطبیعی و لرزان به نظر میرسید.
کوهنورد با صدای لرزان گفت:
"اینجا هیچ کس نباید وارد میشد. این موجود, بخشی از افسانههای تپه جنزدگان است. انگار اینجا روحهایی وجود دارند که هرگز آرام نمیگیرند!"
و در همین لحظه، صدای وزش باد تشدید شد و موجود به سمت آنها نزدیکتر شد. یکی از دیگر کوهنوردان به سرعت فریاد زد:
"فرار کنید! باید برگردیم!"
